خاطره سالگرد عقد

اون روز مى خواستم یه شیرینى خوشمزه درست کنم ....

بعد از کلى تحقیق توى اینترنت تصمیم گرفتم رولت درست کنم... 

اما چشمتون روز بد نبینه افتضاح شد .....

بیچاره امیر وقتى دیدش کلى دلدارى بهم داد و گفت مگه براى من درستش نکردى من همینطورى هم میخورمش ....

عزیزم چاره دیگه اى نداشت ....

سالگرد عقد

هفت سال پیش در چنین روزى مراسم عقدم بود.

اون روز در ضمن اینکه خوشحال بودم، مقدارى هم نگران بودم از بابت تصمیمى که گرفته ام.

چون از اطرافیان، خیلى ها این وصلت رو تأیید نمى کردن.....

خیلى روى این موضوع فکر کرده بودم و حتى با مشاور هم صحبت کردم. 

مدت زمان خواستگارى تا عقد هم یک سال طول کشید و این فرصت خوبى براى سبک و سنگین کردن شرایط بود.

تا حد  زیادى به تصمیم مطمئن بودم، اما خوب نگرانى براى چنین موضوعى اجتناب ناپذیره ....


اون روز صبح با کوکولو رفتیم کمى از خریدهایى که مانده بود رو انجام دادیم و ساعت دوازده برگشتیم خونه و من رفتم آرایشگاه. آرایش اون روز رو خیلى دوست داشتم. ساعت حدود  چهار بود که رفتیم محضر. توى این محضر خیلى از اقوام عقد کرده بودن و خاطره خوبى ازش داشتیم.

توى محضر فقط خانواده اصلى بودن و آخرش خاله و شوهر و بچه هاش هم اومدن که خیلى خوشحال شدم.

وقتى هم برگشتیم خونه یه مراسم کوچیک گرفته بودیم و چند تا از نزدیکان دعوت بودن. اون مراسم هم خوش گذشت.

در کل اون روز روز خوبى برام بود و همیشه خاطراتش برام شادى آور هستن.

دارم سعى مى کنم از امروز هم خاطره خوبى برامون بمونه .....

یه کادوى کوچولو خریدم و میخوام یه شیرینى خوشمزه هم درست کنم ....

مطمئن هستم که امروز روز خوبى خواهد بود ...

نى نى

پروسه نى نى رو هفته گذشته یعنى دقیقا روز دهم آبان شروع کردم.

قراره تا دو هفته قرص ال دى بخورم بعد برم براى سونوگرافى ...

هفته پیش با کوکولو رفتم دکتر اما دو هفته بعد باید خودم تنها برم ....

این رفت و آمد تا حدود یک ماه و نیم دیگه ادامه داره. 

امیدوارم بهترین نتیجه رو بگیریم.


دوستى با بدن

امروز یه روز خوبه 

چند روزیه دارم سعى مى کنم با بدنم دوست باشم و ازش کمک بخوام براى کارهایى که باید انجام بدم ...

وقتى باهاش حرف میزنم  احساس آرامش مى کنم ...

یکى دو بار که ازش کمک خواستم به خوبى بهم جواب داده و کمکم کرده 

مثلا من مشکل آلرژى حاد دارم، یکى دو هفته پیش به حدى رسیده بود که تنفس برام واقعا سخت شده بود. از اون موقع شروع کردم به صحبت باهاش و بهش گفتم من کمکت مى کنم تو هم همکارى کن که این مساله حل بشه ... دیگه طبق قولى که بهش دادم رفتم دکتر و یه سرى دارو گرفتم. بر خلاف دوره هاى قبل که داروها خیلى خوب جواب نمیدادن این دفعه به شدت خوب جواب داده و من از این بابت واقعا از بدنم ممنونم .....

متاسفانه اکثر ماها با جسممون دوست نیستیم و حتى گاهى با خصومت و ناراحتى در موردش فکر مى کنیم و حتى حرف مى زنیم. اگر باجسممون دوست باشیم خیلى از مشکلات جسمى و حتى روحى رو میشه به راحتى حل کرد.


ازت ممنونم جسم زیبا و همراه من 

لحظه

این روزها دارم به این فکر مى کنم که چطور میشه در لحظه زندگى کرد و اینقدر در گذشته و آینده سیر نکرد.

واقعا تمام لحظاتم رو دارم به گذشته فکر مى کنم و حسرت کارهایى که باید انجام میدادم رو مى خورم    ......

 یا در آینده ام و برنامه ریزى براى روزهایى که هنوز نیامده .....

تا اندازه اى تونستم این کار رو انجام بدم اما ذهنم هنوز عادت به روش قبلى داره .....