کانون

مدتها بود که وقتى میخواستم باهات کار کنم و چیزهایى رو بهت آموزش بدم، واقعا میموندم که دقیقا چه کار باید بکنم ..... 

بالاخره به ذهنم رسید که اگر اینجا کلاسى براى بچه هاى یک ساله باشه، ببرمت و مشاوره هم بگیرم .....

اما توى این شهر شنیده بودم که کلاسى به اون صورتى که من میخوام براى بچه ها وجود نداره ....

تا مدتى ناراحت بودم که چرا باید توى این شهر باشم و امکاناتى که براى پیشرفت تو لازم دارم اینجا نیست .... 

مدتى که گذشت دیدم غصه خوردن و غر زدن هیچ دردى رو دوا نمى کنه باید فکرى مى کردم ....

توى گروه همکاران پیام گذاشتم و از اونایى که اطلاعات داشتن در زمینه آموزش نى نى ها کمک خواستم .... 

خوشبختانه چند نفرى اطلاعات داشتن و کتابها و وسایلى رو معرفى کردن که البته بیشتر اونها رو تو داشتى اما یک نفرشون چیزى رو گفت که خیلى خوشحال شدم .... یه کانون پیدا کرده بود و الآن براى پسر خودش اونجا مى رفت و خیلى راضى بود. از اونجایى که این همکارم رو خیلى قبول دارم مطمئن شدم که حتما جاى خوبیه 

دیگه باهاشون تماس گرفتم و اسمت رو نوشتم تا براى ارزیابى باهامون تماس بگیرن .... 

حالا شروع ماجرا بود ... حدود یک ماه و نیم طول کشید و توى این مدت مدام من باهاشون تماس مى گرفتم و مى پرسیدم که چرا نوبتمون نشده .... ( البته تا اندازه اى هم حق داشتن چون تعمیرات داشتن و از طرفى هم نزدیک پاییز بود و سرشون شلوغ)

بالاخره اول هفته که تماس گرفتم قرار شد براى پنج شنبه یعنى دیروز بریم براى ارزیابى. 

اول که وارد کانون شدیم که تو خوشحال بودى که اونجا پر از بچه هست. بعد هم منشى ها از دیدنت کلى ذوق کردن. دیگه رفتیم توى یکى از کلاسها براى ارزیابى. آقاى دکتر اومدن و شروع کردن به بازى باهات. جالب بود که همون ابتداى کار با کمى بازى با تو چندتا از خصوصیات اخلاقى من و بابا رو هم فهمید و ازمون تاییدى گرفت. 

خلاصه نتیجه ارزیابى این شد که من تا الآن باید بیشتر باهات کار مى کردم و .... 

البته من واقعا اطلاع نداشتم که چه کارهایى رو باید دقیق توى این سن بلد باشى، توى اینترنت هم که تحقیق مى کردم یک سرى چیزهاى کلى نوشته بود. و این شد که من حسابى خجالت زده شدم در مقابل تو و عذاب وجدان گرفتم .... اما تمام سعى خودم رو مى کنم که جبران کنم پسرم. این اتفاق هم از روى سهل انگارى نیفتاده از روى بى اطلاعى بوده ( میدونم توجیه خوبى نیست اما ...) 

البته آقاى دکتر ازت تعریف هم کرد و گفت پسر آروم و به راهى هستى و مى گفت بچه ها توى این سن رو نمیشه نشوند و باهاشون حرف زد اما ماشالا تو مثل یه آقا روى یه صندلى کوچولو پشت میز و مقابل آقاى دکتر نشسته بودى و به کارهاش توجه مى کردى. 

بعد از ارزیابى اسم یه سرى وسایل آموزشى رو ازش پرسیدم و بعد هم با هم رفتیم و خریدیمشون. امیدوارم و تمام سعیم رو مى کنم تا بتونم کمک کنم و تو ضمن بازى و شادى و تفریح، چیزهاى جدید رو هم یاد بگیرى. البته چیزهایى که میخوام روشون کار کنم رو خود به خود هم بعد از مدتى یاد میگیرى اما این که الآن می خوام باهات کار کنم فقط براى اینه که به رشد مغزیت کمک کنم. آقاى دکتر مى گفت ٧٥ درصد رشد مغز توى دو سال اول زندگى صورت مى گیره و تا پنج سالگى به ٨٥ درصد میرسه.

راستى وسایلى که برات گرفتم اینا هستن: کارت هاى دیدآموز میوه و حیوان و رنگ و اشیا و افعال، حلقه هوش پنج تایى، کتاب حمام، پازل چوبى دکمه اى و هفت جلد کتاب حیوان هاى بامزه.

از هفته آینده هم قرار شد توى کارگاه هاى مادر و کودک، با هم شرکت کنیم که توى این کارگاه ها خود آقاى دکتر هم هست و یه سرى آموزشهایى به من مادرها میده که همون جا باید با بچه ها کار کنن. یعنى پسر گلم از هفته آینده کلاسهات شروع میشه مامانى. 

تصورش رو که مى کنم از این سن مى خواى برى کلاس کلى ذوق مى کنم  البته با این شرایط که میدونم بهت فشارى وارد نمیشه و بیشتر آموزش ها حالت بازى داره. عزیز کوچولوى مامان .... و با توجه به اینکه توى خونه تنها هستى احساس مى کنم این کلاسها برات خوبه.

پسرم تمام آرزوى من و بابا شادى و رشد و موفقیت توئه عزیزم ٠