تولد

سلااااااام پسر گلم. 

الآن دیگه براى خودت مردى شدى. 

دو روز پیش وارد هفت ماهگى شدى ....

احساس مى کنم وارد مرحله جدیدى از زندگیت شدى، از این به بعد دیگه مثل بزرگترها باید غذا بخورى و این یک چالش بزرگ براى من هم هست چون از این به بعد باید مراقب تغذیه ات هم باشم و کلى تحقیقات باید انجام بدم تا چیزهایى رو بهت بدم که باعث تقویتت بشه نه چیزهایى که فقط باعث چاقى میشن.

پسرم ورودت به مرحله جدید مبارک. 

امروز با هم رفتیم و واکسن هاى شش ماهگیت رو زدى. توى مرکز بهداشت که حسابى دلبرى کردى و همه بهت ابراز محبت میکردن. حق هم داشتن چون این روزها ماشالا خیلى خوردنى و تو دل برو شدى. 

براى فردا هم وقت گرفتم که با هم بریم آتلیه و چند تا عکس ازت توى این سن بگیریم.

راستى فردا یه روز خاص هم هست براى من. فردا تولدمه. تولد سى و سه سالگى. امروز سعى داشتم یه برنامه ریزى بکنم و این روز رو براى خودم به یاد موندنى تر کنم اما حالا ترجیح میدم یه خرده به این فکر کنم که توى این مدتى که از عمرم میگذره چه کارهایى انجام دادم و آیا تونستم از عمرم استفاده خوبى بکنم .........

احساس میکنم فقط از یک دهم عمرم استفاده مفید کردم و بقیه عمرم رو فقط گذاشتم و گذشتم. یه چیزى که الآن بهش افتخار میکنم اینه که چیزهایى که با تمام وجود میخواستم رو تونستم با پشتکار به دست بیارم. مهمترینش داشتن تو بود عزیز مامان. براى داشتن تو خیلى سختى ها رو تحمل کردم، طورى که الآن که فکرش رو میکنم خودم هم باورم نمیشه تونستم اون کارها رو انجام بدم. در کل الآن از شرایطم راضیم و خدا رو شکر میکنم و مى دونم که اگر بخوام میتونم کوه رو جابجا کنم. 

از خدا مى خوام که حداقل اونقدرى بهم عمر بده تا بتونم تو رو به جایى برسونم که محتاج کسى نباشى و بتونى خودت مراقب خودت باشى. 

یه غر بچه گونه هم دارم و اون اینه که تا حالا نشده توى روز تولدم غافلگیر بشم و یه روز خاص پر هیجان برام ایجاد بشه. دلیلش هم اینه که اطرافیانم اصلا روزهاى تولد براشون روز مهمى نیست و به همین دلیل دنبال برنامه خاصى براى هم نمیگردن ....

بگذریم پسرم بهترین ها رو برات آرزو دارم .....

اولین غذا


پسرم، این روزهادنیای جدیدی برای من و بابا ساختی و حسابی برای داشتن تو خدا رو شکر می کنیم.

.

.

.

دو روز پیش برای اولین بار سوپ خوردی .........

روز قبلش تو رو به خاطر یه سرماخوردگی مختصر و برای چک ماهانه بردیم دکتر و وقتی از دکتر در مورد زمان شروع تغذیه ات با مواد غذایی غیر از شیر پرسیدم، گفت میتونی از فردا شروع کنی .......... از مطب دکتر که بیرون اومدیم خیلی خوشحال و هیجان زده بودم. برام خیلی جالب و دوست داشتنی بود که برات غذا درست کنم.

فردای اون روز برات یه سوپ درست کردم با هویج و سیب زمینی و برنج و بوقلمون و گوجه، و هیچ نوع ادویه ای هم بهش اضافه نکردم. بابا گفت زیاد درست کن تا خودمون هم بخوریم. خلاصه آماده که شد یه قاشق چای خوری ازش بهت دادم که با یه قیافه جالب چشیدی و خوردیش. بیشتر از اون نمی خواستم بهت بدم چون هنوز زود بود و باید یواش یواش مقدار غذات رو زیاد کنم. بعدش من و بابا نشستیم که از اون غذا بخوریم ..... البته اول بهش ادویه و آب لیمو زدم اما خیلی بی مزه بود و ما که به زور خوردیم. عزیزم تو چه جوری خوردی و جیک نزدی؟!!!!!!!

عصر هم یه قاشق چای خوری آب پرتقال و یه قاشق چای خوری آب لیمو شیرین بهت دادم که آب پرتقال رو بیشتر دوست داشتی.

.

.

.

مامان جان، پسر گلم، آرزو میکنم همیشه در صحت و سلامت کامل باشی و بهترین غذاها رو با رضایت و شادی میل کنی.